سفر به مشهد ۸

سلام سلام سلام

ممنون از نظرات انرژی دهنده تون.

فقط همین. یعنی جایی برای حرف بیشتر نذاشتید. پس بریم سراغ سفرنامه ی ؟ :

داریم رکاب می زنیم (1386/5/21):

شب که تو شهربازی ساری بودیم. صبح ساعت 7.30 بود که بیدار شدم. وحید بیدار شو! آقا وحید بیدار شو بریم! بله طبق معمول. خلاصه آقا وحیدم بیدار شدند و وسایل رو جمع کردیم و ساعت شد 8.30.

از پارک اومدیم بیرون و تو خیابونای خلوت صبح ساری رکاب می زدیم و برای صبحانه یه ساقه طلایی گرفتیم. خلاصه رکاب زنان از شهر خارج شدیم و ساعت 9.30 بود که پلیس راه ساری ثبت ساعت کردم.

رکاب زدیم تا رسیدیم به نکا. از کمربندی نکا رد شدیم و داخل شهر رو آنچنان که باید ندیدیم. 10 کیلومتر بعد رسیدیم بهشهر. گرسنه شده بودیم. تصمیم گرفتیم صبحانه ای بخوریم. جلوی یه بقالی ایستادیم تا وسایلی چند بخریم. نان و تخم مرغ و آب معدنی و تی تاپ گرفتیم. تی تاپ ها رو همونجا قورت دادیم کمی جلوتر رفتیم تا به یه پارک با درختای بالابلند رسیدیم. همونجا بساطمون رو پهن کردیم و یه ساعتی لم دادیم.

بعد اینکه حالمون جا اومد بساط برچیدیم و به راهمون ادامه دادیم. تا گلوگاه رکاب زدیم. بعد از گلوگاه تو آرامگاه بی بی زینب برای آبخوری توقف کردیم. 15 دقیقه ای ایستادیم. هوا بدجور گرم بود. دوباره به راه افتادیم. چند کیلومتر بعد وقتی که داشتم از وحید سبقت می گرفتم پشت سرم صدای ولو شدن وحید روی زمین رو شنیدم برگشتم و کمک کردم که خودشو جمع و جور بکنه. آرنجش و زانوش زخمی شده بود. خلاصه کمی بتادین رو زخمش مالیدم و دوباره راه افتادیم. کمی جلوتر تو یه مزرعه موتور پمپ کار می کرد و به مزرعه آب می رسوند. رفتیم تا آبی به دست و صورت بزنیم. خانواده ای هم همونجا مشغول هندوانه خوری بودن بعد اینکه رفتند، آقا وحید هوس آب تنی به سرش زد. خلاصه همونجا یه استحمامی کرد و منم کلی بهش خندیدم!

ساعت 15.40 تو پلیس راه نوکنده ثبت ساعت کردم. رکاب زدیم تا رسیدیم به یه روستا کنار جاده، یکی از اهالی روستا بساط آب معدنی و نوشابه و اینجور چیزا کنار جاده راه انداخته بود. یه دوچرخه سوار که ترک بندش خورجین داشت، ایستاده بود و داشت آب معدنی می خرید. تا بخوایم بهش برسیم راه افتاد. به وحید اشاره کردم و گفتم: به نظرت این از کجا اومده؟ اینو گفتم و به وحید اشاره کردم تا بره جلوتر و ازش بپرسه. وحید هم رفت و فوری سرعتشو کم کرد تا من بهش رسیدم. گفتم چه خبر؟ وحید با خنده گفت: طرف ایرانی نیست! انگلیسی حرف می زنه!

اول خیال کردم داره شوخی میکنه. پس خودم رفتم جلو. به کل وجودش نگاه کردم و دیدم آره وحید راست می گه.

با یه انگلیسی دست و پا شکسته شروع کردم به احوال پرسی. طرف هم به گرمی جواب داد. ولی فکر کرد ما هم از اونایی هستیم که یه چند کیلومتری باهاش میریم و ولش می کنیم.

سرعتشو یه کم زیاد کرد. منم پا به پاش رفتم و وحید هم پشت سرمون. اسمشو ازش پرسیدم و اون بهمون گفت که اسمش چیما (Chema) است. با وحید کلی تمرین کردیم تا اسمشو درست تلفظ بکنیم.

از چیما پرسیدم که کجا میره؟ اونم جواب داد که می خواد بره بندر ترکمن. بهش گفتم که ما از تبریز اومدیم و داریم میریم مشهد. اونم گفت که می خواد بره مشهد. از اسپانیا اومده بود

گفتم که شب می خوایم بریم گرگان و دوست داریم که اونم باهامون باشه. ولی قبول نمی کرد و می گفت می خواد بره بندر ترکمن لب دریا!

خلاصه از اون انکار از ما اصرار تا بالاخره راضیش کردم که بیخیال بندر ترکمن بشه و با ما بیاد گرگان.

من تو ذهنم تصمیم داشتم که شب تو جنگلهای کردکوی باشیم ولی چون شرایط تغییر کرد دیگه بیخیالش شدم. همراه دوست جدیدمون رکاب زدیم تا حدود ساعت 7 بود که تو ورودی گرگان جلوی یه سوپر مارکت به درخواست چیما ایستادیم. با وحید رفتن داخل مغازه و وقتی برگشتن دو تا شیرشکلات و سن ایچ گرفته بودن.

خلاصه دوباره مراسم پر فیض جایی برای شب مانی مون شروع شد. یه ساعتی داخل شهر گشتیم تا بلکه پارکی پیدا کنیم. آخر سر به جایی رسیدیم و پارکی یافتیم. رفتیم داخل پارک. خیلی شلوغ بود. مردم باصفای گرگان بهمون خوش آمد می گفتن و حتی خانم میانسالی سر رسید و بهم گفت پسرم از کجا میاید؟ منم ضمن اشاره به وحید جواب دادم: ما دونفر از تبریز اومدیم و این یکی دوستمون از اسپانیا.

خانم تعارف کرد که برامون شام بیاره ولی ما قبول نکردیم چون میلی هم نداشتیم.

بهمون گفتن که اونور پارک خلوتره و می تونید برید اونجا ولی شب رو اجازه نمی دن که تو پارک بخوابید. ما هم به امید خدا رفتیم و بساطمون رو پهن کردیم. تا حالا نه نگهبانی بود و نه چیزی.

کمی با چیما گپ زدیم و بهمون گفت که دلش هندونه می خواد. پس با وحید رفتن تا هندونه بگیرن. 20 دقیقه ای طول کشید. وقتی برگشتن یه هندونه گنده تو دست وحید بود.

وحید گفت: که تو مغازه دستش رو گذاشته بود رو این هندونه و وقتی خواست پولش رو بده پول همراهش نبود و من پولش رو دادم.

چیما خودش می خواست هندونه رو قاچ کنه. ما هم بهش یاد دادیم که شتری قاچ کنه. اونم قاچهای گنده ازش برید و با کلی خنده خوردیم.

هندونه اینقدر گنده بود که نصفش موند و دیگه نتونستیم بخوریم و بقیش موند واسه بعد.

تو همین حین نگهبان پارک اومد که شب نمی تونید اینجا بخوابید و ما هم شروع کردیم به داستان سرایی تا آخر بهمون گفت که خوب پس شب بخوابید و صبح زود بلند شید برید. چون مدیریت پارک میاد و گیر میده. ما هم گفتیم O.K!

داشتیم برای خواب آماده می شدیم که یه ماشین جوا (د یا ن) با صدای بلند توپس توپس رد شد. یه دفعه چیما گفت که این صدای دیسکو از کجا میاد. بریم دیسکو!

ما هم تا بهش بفهمونیم که ما چیزی بنام دیسکو نداریم امواتمون جلومون رژه رفتن.

خلاصه با هزار مصیبت فکر دیسکو رو از سرش انداختیم و خوابیدیم تا فردا صبح به سفرمون با دوست جدیدمون ادامه بدیم.


بقیه ااااش برای بعد

فعلا بابای


نظرات 9 + ارسال نظر
رضا سه‌شنبه 1 تیر 1389 ساعت 00:29 http://doredonya.iranblog.com

سلام کمال جون این تیکه { چیما گفت که این صدای دیسکو از کجا میاد. بریم دیسکو! :o :D

ما هم تا بهش بفهمونیم که ما چیزی بنام دیسکو نداریم امواتمون جلومون رژه رفتن } خیلی توپ بود دمت گرم کلی خندیدم .
نکته جالب تو سفرنامت اینه که همه چیز رو نکته به نکته و ریز توضیح میدی که همین باعث جذابیت سفر نامت میشه.
منتظر باقیش هستیم دوست عزیز

سلام
ممنون خواهش می کنم خوشحالم که حداقل خنده ای به لباتون میاد
عکس هم چشم بعد اینکه متن سفرنامه تموم شد حتما آپ می کنم

رضا سه‌شنبه 1 تیر 1389 ساعت 00:29

راستی عکسی چیزی از سفرت نداری که سفرنامرو جذابتر کنه؟

مریم سه‌شنبه 1 تیر 1389 ساعت 20:40

مرسی کمال خیلی خوب نوشتی دستت درد نکنه فقط بقیش یادت نره

راستی سفرتون کلا چند روز طول کشید؟

سلام
خواهش میکنم شرمنده نکنید
چشم بقیش رو حتما می نویسم
سفرمون کلا از آستارا فقط با دوچرخه 9 یا 10 روز
آخر سر حتما روزاشو میشمارم بهتون می گم

محمد چهارشنبه 2 تیر 1389 ساعت 00:44

سلام

دوست من شما چادر مسافرتیتون چند نفره بود ؟ چند خریدید ؟ اندازش چقدره؟

ممنون از سفر نامه عالی بود

سلام
چادر ما دونفره بود ولی بهتره بهش بگی تک نفره. البته برای جثه های کوچک با قد حداکثر ۱۷۰ بهترینه
از اونجایی که جنس چینیه فکر کنم برای افراد با سایز چینی بهتر باشه!
سه سال پیش گرفته بودیم ۲۰ تومن
اندازش ۱۸۰ در ۱۰۰ سانتی متر هستش
ولی اگه امکانشو دارید بهتره سفارشی بدین براتون بدوزن طبق سایز و اندازه و کاربرد خودتون . شاید گرونتر باشه ولی ارزش داره. چون کار یه دفعه ای میشه.

شهرام شنبه 16 مرداد 1389 ساعت 13:56

کمال جان من بعد ار مدتی شاید بشه گفت 2 سال تازه پایم به شهرم که تهران هست باز شده و از این دوستهای شبیه چیما به تورم خورده والبته مشکل زبان را با انها تا حدودی حل کردم البته و زبان اسپرانتو نه اسپانیایی را یاد بگیر خوب هست من هم دارم یاد میگیرم برای سفر به کشورهای دیگر واقعا به دردت میخوردو البته مضایای دیگر را هم دارد که بعدا بهت میگویم

احمد شنبه 15 آبان 1389 ساعت 15:43 http://www.cyclingcomp600.blogfa.com

سلام
توی وبلاگم اطلاعات دوچرخه سواری می نویسم حتما سر بزنین.موضوع آخرین نوشته: خواب رفتگی دست در دوچرخه سواران .دلایل و درمان.

خیلی ممنون
استفاده کردم

محمود شنبه 18 تیر 1390 ساعت 23:41 http://mahmoodnasimi.blogfa.com

سلام دوست عزیز از خوندن خاطراتت لذت بردم از بچگی به اینجور کارا علاقه دارم روز چهارشنبه سفرمو 22/4/90 از تهران به سمت مشهد شروع می کنم فقط چند تا سوال داشتم از تهران به سمت شمال و بعد مشهد رو چن روزه می شه رفت ؟ من در طول روز یک ساعتی رکاب می زدم اما این اولین سفرمه آیا کار راحتیه ؟ آیا وسایلی مثل کلاه و ... که تو پستا قبلی نوشتی ضروریه یعنی پلیس راه گیر میده ؟

ممنون می شم اگه زودتر جواب بدی ....

09371747733

درود
اگه واقعا قصد اینکار رو داشته باشید هیچ مشکلی براتون پیش نمیاد
با قوانین جدید هم اطلاع ندارم که پلیس راه گیر میده یا نه؟
ولی لوازم ایمنی از ملزومات هستن و ربطی هم به گیر دادن یا نه ندادن نداره!
در ضمن خوش تیپ تر هم میشید
پیروز و شادکام باشید

amin سه‌شنبه 5 دی 1391 ساعت 16:33 http://www.cgariha.ir/site

kamal jan too behshahr un parki k raftin parke melat bud ya 22 bahman man behshahr zendegi mikonam kamal jan manam asheghe mosafa\erat haye foghe toolani ba docharkham nemidunam koja sabte nam konam

shanaz ghalibaf سه‌شنبه 16 اردیبهشت 1393 ساعت 05:09

سلام به برادران بسیجیم. نظام سالهاست میلیاردها دلار خرج فتنه و شورش در بحرین، سعودی ، یمن، افغانستان و غیره می‌کند. این همه خرج نه تنها دولت آنها را عوض نکرد بلکه ملت خودمان را به فلاکت انداخت. بخاطر این بدبختیها، نظام مجبور شده با کشورهای دیگر کنار بیاید. چیزی که مشخص است این است که این دنیا نه کاملا شیعه، نه کاملا سنی و نه کاملا و تماماً مسیحی‌ یا غیره خواهد شد. با وعده دادن به آمدن امام زمان دیگر مردم را نمی‌شود خر کرد. همچنین قران مجید می‌فرماید، لکم دینکم ولی یدین.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد