دوباره دوچرخه سواری

با درود بسیار فراوان خدمت تمامی دوستانی که یادی از من کردن و تمام دوستانی که یادی از من نکردن

اکنون که دارم این سخن رو می نویسم اولین سخن من در سال 1391 هستش.

پرسشی که در اینجا از خودم هم دارم اینه که چرا تاکنون که بشه آخرای سومین ماه سال سخنی نگفتم و ننوشتم؟

پاسخ این که: هیچگونه فعالیت قابل گفتن نداشتم. یعنی مثل بچه ای که تازه دوچرخه سواری یاد گرفته و به حرف بزرگتراش خوب گوش داده، تا سر کوچه رفتم و برگشتم!

تـــــــــــــــا اینکه؛

روز پنجشنبه 1391/03/18 بدجور هوس دوچرخه سواری کردم.

وسایلی هرچند مختصر تهیه کردم.

صبح روز جمعه 1391/03/19 ساعت 7:00 صبح شروع به حرکت به سمت یکی از شهرستان های اطراف تبریز به نام صوفیان کردم.

پس از گذشت ساعت ها! مسیری 50 کیلومتری رفته بودم که تو باند مخالف دو نفر سایکلتوریست دیدم که ...! دارن دست تکون میدن.

چون جاده دو بانده بود و گاردریل، محلی برای دور زدن نداشت، مجبور شدم حدود 500 متر دیگه رکاب بزنم تا به دوربرگردانی دست ساز برسم و با تمام نیرو رکاب بزنم تا به این دو سایکلتوریست برسم.

ولی وقتی که سایه شون رو از دور دیدم و احساس کردم که دارم بهشون میرسم با شگفتی دیدم که یکی از دوچرخه ها کنار جاده پارک شده و دیگری کنار گاردریل وسط جاده و سه نفر سرگرم گفتگو با دوچرخه ای در سمت دیگر گاردریل!

من هم دوچرخه گرانقدر رو کنار جاده پارک کردم و به سمت این سه نفر در وسط جاده رفتم.

سر و روی و دوچرخه ها خبر از این میداد که هر سه خارجی تشریف دارن.

یکی که تابلو چینی بود و از سمت تبریز می آمد و دیگران زن و شوهری سوئیسی بودند که از سمت مرند می آمدند.

کمی احوال پرسی کردم و خوش آمد گفتم و شروع به پرسش که از کجا اومدن و به کجا چنین شتابان؟ (گون از نسیم پرسید )

فرد چینی بنام Fengyan Du از چین اومده بود و میخواست به آفریقای جنوبی بره (شوربختانه نگاره ای ثبت نشد)

زن بنام Fabienne و مرد بنام Ruedi که زن و شوهر بودن و از سوئیس اومده بودن و می خواستن به مغولستان برن.

با فرد چینی خداحافظی کردیم ولی با زن و شوهر همرکاب شدم تا تبریز.

بردمشون به کمپ ایرانگردی و جهانگردی مستقر در  ائل گلی (شاه گلی) و براشون چادر اجاره کردم. البته می خواستن که چادر خودشون رو برپا بکنند ولی اختلاف قیمت ناچیزی بین بودن و نبودن بود که راضی به اجاره چادر شدن. 15 هزار تومن برای شبی، کرایه بها بود. ایشون 2 شب اقامت خواستن و 30 هزار تومن پرداخت کردن که البته نسبت به امکانات موجود در کمپ زیاد گرون نیست.

امکانات کمپ برای ایشون شامل: چادر+ دو عدد تختخواب+ یک میز کوچک و دو عدد صندلی+ حمام و دستشوئی اختصاصی کمپ و مهمتر از همه امنیت عالی.

پس از اینکه چادر اجاره شد و خیالشون ار بابت شب مانی راحت شد، دلشون ضعف رفت واسه نهار گرم. ساعت 16:30 بود!

بردمشون به غذاخوری که دور استخر ائل گلی هستش و سفارش جوجه کباب دادن. من هم پس از اینکه باهاشون واسه روز شنبه 1391/03/20 ساعت 16، قرار گذاشتم که بیام دنبالشون و بریم واسه گردش داخل شهر، برگشتم سمت خونه.

ساعت 16 روز شنبه همراه وحید، سر قرار بودیم ولی خبری از این مهمونا نبود. رفتم از پذیرش کمپ پرس و جو کردم و اونا بهم گفتن که از کمپ خارج نشدن.

ساعت شد 16:10 دقیقه و من که از قسمت پذیرش تازه خارج شده بودم، وحید خبردارم کرد و گفت: کمال ببین اونا هستن که دارن میان؟

من برگشتم و نگاه کردم و دیدم بله خودشونن. رفتم باهاشون چاق سلامتی کردم و واسه دیر کردنشون بهشون گفتم ساعت شما عقبه یا ساعت من جلو، که دیدم نه، ساعت هر دومون هیچ اختلافی نداره و اونا به خاطر دیر کردنشون پوزش خواستن

نوت بوکشون رو به امانت تحویل دفتر پذیرش دادن و به من گفتن که یه رستوران خوب برای نهار میخوان و اینکه نمی خوان زیاد از محوطه ائل گلی دور بشن واسه اینکه وسایلشون تو چادر مونده و ...!

منم گفتم که بیشتر از دو ساعت طول نمیکشه و زود برمیگردیم.

ازم خواستن که یه غذای سنتی ایرانی بهشون معرفی کنم. منم آبگوشت رو بهشون پیشنهاد دادم ولی چون از وقت نهار گذشته بود، پس نتونستن آبگوشت بخورن و در مقابلش چلوکباب خوردن با پیاز و سماق و البته بدون دوغ!

فقط نمیدونم کلمه "چای" رو کجا یاد گرفته بودن که همش چای می خواستن

من بهشون گفتم همراه غذا کدوم نوشیدنی رو می خوان که پاسخ شنیدم: چای و نه Tea

منم گفتم که چای بعد از غذا و بجاش کولا خواستن.

کوتاه سخن اینکه، غذاشون که تموم شد و چایی رو خوردن، به سمت کمپ حرکت کردیم.

دیگه فرصت نشد شهر رو نشونشون بدم و برگشتیم کمپ ائل گلی.

از سوپرمارکت هم بلغور! و خرما و شامپو گرفتن. نکته جالب اینجا بود که بیشتر خوراکی هایی که نشونشون میدادم با توجه به کالری انتخاب میکردن. ولی به نظرتون ما ایرانیها چطوری خوراکی مون رو انتخاب می کنیم؟

بله. برگشتیم کمپ و خداحافظی کردیم و آرزوی سفر خوش براشون کردم و Baybay!



Fabienne، من و Ruedi



من و دوچرخم