راهنمایی برای خرید دوچرخه

اکثر مردم به فروشگاه دوچرخه می روند و هنگامی که فروشنده  میگه مثلا این دوچرخه بهترینه همونو می خرن که در اکثر مواقع دوچرخه خریداری شده مطابق میل خریدارش نیست. در اینجا چند روش و مرحله برای خرید یک دوچرخه مورد نظر شما ارائه می شود:

1- تصمیم بگیرید که چه جور دوچرخه سواری می خواهید انجام بدید. می خواهید در شهر دوچرخه برونید یا دوچرخه سواری تریل انجام بدید؟ می خواهید دوچرخه سواری سریع انجام بدید یا دوچرخه سواری آهسته ، نرم و راحت؟

2- مناسب بودن دوچرخه همه چیز است. اگر دوچرخه کاملا مناسب شما نباشه ، موقع راندن دوچرخه اذیت می شین و اصلا دلتون نمی خواد که دوچرخه سواری کنید. موقع خرید مطمئن باشید که چندین سایز رو برای بهترین حالت راحتی امتحان کنید. آیا شما زیاد روی دوچرخه خم می شوید؟ وقتی از زین پیاده می شید و روی زمین می ایستید لوله بالای تنه رو می تونید به صورت ایستاده لمس کنید؟ آیا کاربرد قطعات روی فرمان آسان و در دسترس است؟ به یاد داشته باشید که در اینجا وسایل زیادی میتونه توسط دوچرخه سوار جا داده بشه. ولی سایز تنه ثابته.

3- به فروشگاه های زیادی سر بزنید. روی انواع دوچرخه ها بنشینید و حتی الامکان برونید. اگر شما دوچرخه سوار تریل هستید مطمئن باشید که به انواع کراس کانتری ، هیبرید و حتی دوچرخه کوهستان هم توجه کرده باشید. جستجوی خودتان رو تنها به یک یا دو فروشگاه دوچرخه محدود نکنید. حال آنکه فروشنده ها، دوچرخه هایی با مارکهای مشهور و خدمات پس از فروش عالی پیشنهاد  می کنند ، دوچرخه های آنها از نظر قیمت  گرانترند چون قطعات ، سرویس  و نصب و اطلاعات  حرفه ای تری در اختیار شما قرار می دهند. هر ریال یک قیمت زیاد با ارزش است!

4- تصمیم گیری برای یک سایز تنه مناسب، به هنگام نشستن بر روی دوچرخه های زیاد و با نشستن احساس راحتی بکنید. این امر شامل فاصله از زین تا زمین و زاویه تکیه برای تسلط بر فرمان دوچرخه است. فروشنده  شما رو برای سایز مناسب راهنمایی می کنه ولی تنها راه برای گفتن حقیقت راندن دوچرخه است.

5- تصمیم گیری برای مقدار پولی  که شما برای خرید دوچرخه کنار گذاشته اید. در اینجا لازم نیست به دوچرخه های گرانقیمت نگاه کنید در حالی که قصد خرید دوچرخه ارزانتری در سر دارید. همچنین سعی کنید لوازم و قطعاتی که ممکن است بعدا به درد بخورند مانند باربند، گل گیر، یا کرونومتر رو همراه با دوچرخه بخرید. چرا که قیمت این وسایل در حین خرید دوچرخه ارزانتر از مواقع عادی درمیاد.

6- مقایسه قطعات یک دوچرخه با نوع دیگر. این راهی است که ممکن است جستجوی کمی طلب بکنه ولی خیلی باارزشه. ترکیب قطعات معمولا ارزش دوچرخه رو بالا می برند. عدم سازش قطعات مهم ترین هدف این مرحله است. Shimano, Campagnolo, SRAM قطعات مشهوری هستند که روی اکثر دوچرخه ها دیده می شه. برای این منظور دقت کنید که حداقل قطعاتی که بیشتر با هم درگیر هستند از یک رده مارک باشند. برای اطلاعات بیشتر به ادامه مطلب رجوع کنید.

7- انتخاب اینکه دوچرخه سبک می خواهید یا نه؟ دوچرخه های آلومینیومی بسیار عالی هستند وقتی که سبکتر هم باشند. ولی اگر می خواهید که کمی از پولتان را برای خودتون نگه دارید دوچرخه های کرومولی (آلیاژی) بگیرید.

8-  آگاهی کامل  از مزایا و نکات مثبت  هر مدل.

9- و در نهایت تصمیم گرفتن برای خرید.

این عکس یک دوچرخه تریل:



کلید واژه: سفر با دوچرخه، سفر با دوچرخه به دور دنیا، ایرانگردی با دوچرخه، سایکل توریست دوچرخه سواری، مسافرت با دوچرخه، دور دنیا با دوچرخه، دور ایران با دوچرخه، دور اروپا با دوچرخه، دوچرخه سواران، گردشگری با دوچرخه، طبیعت گردی با دوچرخه، دوچرخه سواری در طبیعت

ادامه مطلب ...

سفر به قلعه بابک

با سلام

این دفعه تصمیم گرفتم ماجرای سفرمون به قلعه بابک رو تعریف کنم. ابتدا تعریف مختصری از قلعه بابک:

قلعه بابک که به نامهای دژ بابک، بذ و قلعه جمهور هم معروف است دژ و مقر فرماندهی سردار تاریخی ایران بابک خرمدین بوده است. این قلعه در سه کیلومتری جنوب غربی شهر کلیبر واقع است. خود کلیبر حدود 50 کیلومتر از شهرستان اهر و اهر هم حدود 80 کیلومتر از تبریز فاصله داره در مجموع 120 کیلومتر از تبریز تا کلیبر فاصله هست.

بله اینبارهم من و وحید و امیر و حسن دوباره تصمیم گرفتیم که دل به جاده بسپاریم. بعد از بررسی، تصمیم گرفتیم به قلعه بابک بریم. تابستان 1384 بود. قرار شد صبح ساعت 8 راه بیفتیم تا اینبار کسی دیگه خواب نَمونه!

مسیرمون تبریز - اهر - کلیبر بود. صبح من دوچرخه دماوندمو برداشتم و سر محلمون منتظر شدم تا دوستان هم بیان. بعد اینکه همه جمع شدن راه افتادیم. از تبریز تا سه راهی اهر حدود 10 کیلومتری فاصله هست. بعد از سه راهی با یه گردش به چپ پیچیدیم تو جاده اهر و از اونجا تا اهر 80 کیلومتری فاصله هست، که ما ساعت 4 بعد از ظهر رسیدیم به اهر. خیلی خسته شده بودیم. یکم استراحت کردیم و صبحانه و نهارمونو یکی کردیم.

بعد از استراحت حدود نیم ساعتی دوباره به راه افتادیم. همینکه از شهر خارج شدیم باد نسبتا شدید از روبرو به سینمون خورد و جلوی حرکتمون رو تا حدی گرفت. اولش فکر کردیم که این باد موقت! ولی هرچی جلوتر می رفتیم باد هم با ما بود. خلاصه 15-10 کیلومتری رفتیم و چون باد خیلی اذیت می کرد و هممون خسته شده بودیم زیر چند تا درخت نشستیم. حسن که از همه بیشتر خسته شده بود گفت که برگردیم و ما سه نفر هم مخالفت کردیم. حسن هم چون تنها موند گفت خیلی خوب شماها برید من هم چند دقیقه بعد راه می افتم. من و وحید راه افتادیم و امیر هم چند دقیقه بعد پی ما اومد. ازش پرسیدیم حسن چی شد که گفت داره میاد. در مسیرمون یه گردنه هست به نام گردنه سامبوران. ما داشتیم سه نفری یواش یواش سینه کش گردنه رو بالا می رفتیم که یهو دیدیم یه نیسان آبی بوق زنان از بغلمون رد شد. همین که ما پشت نیسان رو دیدیم شاخ درآوردیم! حسن داشت پشت نیسان بهمون دست تکون می داد! ماشین رفتو چند کیلومتر جلوتر وایستاد و حسن با دوچرخش از پشت وانت پیاده شد و به حالت لمیده کنار جاده نشست تا بهش برسیم. ما که دیگه از نفس افتاده بودیم وقتی پیش حسن رسیدیم بعد کلی بد وبیراه که نِسارش کردیم بهش گفتیم خوب پسر خوب وانت تا کجا می رفت؟ گفت: تا کلیبر می رفت. گفتیم: خوب نکهش می داشتی ما هم سوار می شدیم.

گفت که به خدا نمی دونستم شما هم می خواین سوار شین! خلاصه ما هم از فرط خستگی از دوچرخه هامون پیاده شدیم و تا سر گردنه دوچرخه به دست پیاده رفتیم!

وقتی سر گردنه رسیدیم ساعت شده بود 6 بعد از ظهر و ما هنوز کلی از مسیرمون مونده بود. پس تصمیم گرفتیم که با اولین وانتی که به سمت کلیبر میره سواره بریم. هر چی منتظر شدیم ماشینی نیومد تا اینکه یه وانت پیکان سر رسید. بهش اشاره کردیم که ما رو هم ببره. یه پسر که فکر هنوز گواهینامه شو نگرفته بود رانندگی می کرد. بچه ها باهاش صحبت کردن که کجا می خوایم بریم اونم گفت من شما رو از یه مسیری می برم که راحتتره و ما رو برد از جاده اصلی حدود 10 کیلومتر با یه سرپایینی 90 درجه برد پایین و کنار یه مزرعه وایستاد و گفت از اینجا به بعد خودتون باید برید. بعد 20 کیلومتر می رسید به کلیبر که تو همین موقع یه تاکسی مسافراشو پیاده کرد و دور زد برگشت پیش ما و ازمون پرسید کجا می خواین برین؟ ما هم گفتیم میریم قلعه بابک. گفت پس چرا از این راه میرید؟ شما که از جاده اصلی دور شدین. ما هم علتش رو راهنمایی پسره عنوان کردیم که راننده تاکسی با یه پوزخند گفت اگه از این راه برید تا 2 روزه دیگه هم به کلیبر نمی رسید! اینو که گفت هممون گیج شدیم. یعنی چی؟ حالا این سرپایینی 90 درجه رو که اومدیم پایین چطوری بریم بالا؟ در این حین بود که دل راننده تاکسی به حالمون سوخت و گفت من می برمتون کلیبر. دوچرخه هارو سوار کردیم و خودمون هم سوار شدیم و راه افتادیم. ساعت 8 بعد از ظهر رسیدیم کلیبر.

وحید یه دوست هم دانشگاهی داشت که اهل کلیبر بود. بهش زنگ زد و دوستش اومد دنبالمون. به ما گفت که می تونید دوچرخه هاتونو بزارید تو انباری هتل کلیبر و خودتون هم شبو هم می تونید بیاید خونمون که ما هم راضی به زحمت نشدیم و گفتیم که می خواییم فردا صبح زود بریم قلعه. اونم گفت حالا که اینطوره برید کانکس های پای قلعه، بعد ما با یه ماشین رفتیم که شبو تو کانکسا باشیم. شبم تو کانکس گذروندیم و فردا صبح ساعت 7 صبح من و وحید و رضا حرکتمون رو از راه جنگل به سمت قلعه شروع کردیم. صبحانه رو اون بالا خوردیم و ساعت 10 رسیدیم به کانکس. با حسن سوار یه ماشین شدیمو برگشتیم داخل شهر. دوچرخه ها رو از انباری درآوردیم و سوار یه ماشین شدیم و اومدیم اهر. رفتیم ترمینال اهر و دوباره دوچرخه هارو سوار اتوبوس کردیم. ساعت 4 بعد از ظهر رسیدیم تبریز و ...!

البته اینو بگم که این مسافرت چندان باب میلم نشد چون اکثر مسیر رو با ماشین رقتیم و اومدیم. که اونم می زاریم به گردن بی تجربگیمون. اگه قسمت باشه دوباره می خخوام این مسیر رو رکاب بزنم.


نظر یادتون نره


کلید واژه: سفر با دوچرخه، سفر با دوچرخه به دور دنیا، ایرانگردی با دوچرخه، سایکل توریست دوچرخه سواری، مسافرت با دوچرخه، دور دنیا با دوچرخه، دور ایران با دوچرخه، دور اروپا با دوچرخه، دوچرخه سواران، گردشگری با دوچرخه، طبیعت گردی با دوچرخه، دوچرخه سواری در طبیعت

عکس جالب مربوط به دوچرخه سواری!

با سلام

اینبار می خوام براتون چند تا عکس جالب بزارم.







کلید واژه: سفر با دوچرخه، سفر با دوچرخه به دور دنیا، ایرانگردی با دوچرخه، سایکل توریست دوچرخه سواری، مسافرت با دوچرخه، دور دنیا با دوچرخه، دور ایران با دوچرخه، دور اروپا با دوچرخه، دوچرخه سواران، گردشگری با دوچرخه، طبیعت گردی با دوچرخه، دوچرخه سواری در طبیعت

خوش و سرحال باشید و همیشه در سفر!

سفر به ارومیه

با سلام

اینبار می خوام ماجرای سفر به ارومیه رو براتون بگم.

سال 1382 وسطای تابستون با دوستم وحید و دو تا دیگه از دوستان به نامهای امیر و حسن که تازه به جمع ما پیوسته بودن تصمیم گرفتیم که به ارومیه سفر کنیم. در اینجا این توضیح رو بدم که فاصله بین تبریز و ارومیه از راه دریاچه حدود 200 کیلومتری می شه. البته اون زمان چون هنوز پل روی دریاچه ساخته نشده بود حمل و نقل از اسکله تبریز به اسکله ارومیه و بالعکس از طریق لنج صورت می گرفت. لنج هایی که آدم و ماشین و موتور و علی الخصوص دوچرخه رو به اون طرف می رسوندن. حالا از وقتی که پل افتتاح شده دیگه لنج ها آب شور می خورن و حموم آفتاب می گیرن!

روز قبل حرکت من دوچرخه مو داده بودم واسه تعمیر و این حرفا. بعد از ظهرش رفتم از دوچرخه ساز٫ دوچرخه مو تحویل گرفتم و با خودم گفتم یه دوری بزنم ببینم چطور شده که ...

چشمتون روز بد نبینه با یه دوچرخه دیگه تصادف کردم و ولو شدم رو زمین. اتفاقا اون دوچرخه سوار هم دوستم بود! بعد اینکه خودمو جمع کردم و بلند شدم گفتم یه نگاه به دوچرخه بندازم ببینم چیزی شده یا نه که دیدم بععععععله ..... طوقه جلو اساسی تاب برداشته و برگشتم پیش دوچرخه ساز که آقا تحویل بگیر. فردا می خوام برم جاده این وضع طوقه دوچرخه مه. یکاریش بکن.

اونم انصافا همه کاراشو ول کرد و طوقه رو راست و ریس کرد منم خوشحال برگشتم خونه ولی وسط راه با یه ترمز ناقابل٫ سیم پره پاره شد و طوقه تاب برداشت.

مثل اینکه قسمت نبود من به این سفر برم. زنگ زدم به وحید و جریان رو توضیح دادم. گفتم که فردا من نمی تونم بیام. دوستام رفتنو من موندم با یه دست زخمی که تازه دردش نصف شب شروع شد.

دوستام بعد از برگشتن برام توضیح می دادن که چیکار کردن و منم فقط حسرت خوردم.

تا اینکه بعد یه ماه با توصیفاتی که شنیدم دیگه نتونستم طاقت بیارم. به وحید گفتم که من می خوام برم ارومیه٫ تو هم میای؟

که با جواب مثبت وحید روبرو شدم. دوباره به امیر و حسن خبر دادیم و از اونا هم جواب مثبت گرفتیم.

خلاصه اینکه قرار شد صبح پنجشنبه حرکت کنیم٫ شب بمونیم ارومیه٫ صبح جمعه برگردیم.

صبح ساعت 6 قرار بود راه بیفتیم. من رفتم دم در خونه وحید اینا تا با هم بریم پیش امیر و حسن. آخه اون دوتا با هم همسایه بودن.

رسیدیم خونه امیر منتظر شدیم  تا بیاد. انتظاری که یک ساعت طول کشید. با هزار زحمت تونستیم امیر رو از خواب بیدار کنیم٫ بله آقا خواب مونده بودن!

حسن هم اومد و ساعت 8!!! راه افتادیم.

از اتوبان شهید کسایی به سمت آذرشهر حرکت کردیم. به پلیس راه تبریز-آذرشهر رسیدیم. توی راه چراغ دادن و بوق زدن و دست تکون دادن مسافرا خیلی جالب به نظر می یومد. یعنی یه جور انرژی مثبت به آدم دست می ده!

بعد از حدود 50 کیلومتر به شهر ایلخچی رسیدیم. صبحانه رو همونجا خوردیم و دوباره به راه افتادیم. بعد از 20 کیلومتر به سه راهی جزیره اسلامی رسیدیم که در حدود 30 کیلومتری تا روستای سرای فاصله داره. با یه مسیر کفی خشک و بی آب و علف که تحت تاثیر هوای بانمک دریاچه قرار گرفته و فقط گونه های گیاهی شورپسند میتونن اونجا رشد کنن!

رفتیم و رفتیم تا به دو راهی روستا رسیدیم. اونجا مردم روستا چند تا آلاچیق ساختن که توش خوراکی و لوازم شنا و این جور چیزای سر راهی می فروشن.

بعد از اون، مسیر داخل جزیره شروع می شه که حدود 40-30 کیلومتری تا اسکله راه داره. چون اون موقع تعداد ماشینایی که از مسیر دریاچه استفاده می کردن خیلی کم بود زیاد اتفاق می افتاد تو مسیر با سکوت طبیعت حرکت کرد. وای که زندگی بدون آلودگی صوتی چه لذتی داره. با سربالایی و سر پایینی و کفی رفتیم تا رسیدیم به اسکله.

وای چه صف طولانی از ماشینا وایستاده بود! از کنارشون رد شدیم و رسیدیم به کنار یه لنج که داشت راه می افتاد. 4 تا دوچرخه رو سوار لنج کردیم که چون جای زیادی نبود دوچرخه من رو گذاشتیم جلوی یه پاترول و خودمم با دست گرفتمش که یه موقع نیوفته تو آب!

لنج در مدت زمان حدود نیم ساعت می رسید به اون یکی اسکله. خلاصه رسیدیم و اول از همه پیاده شدیم چون آخر از همه سوار شده بودیم!

دوباره رکاب زدیم تا برسیم ارومیه. خیلی خسته شده بودیم. دیگه نایی واسه رکاب زدن نداشتیم. آفتاب داشت لهمون می کرد . بالاخره با مشقت زیاد رسیدیم ارومیه!

بچه ها گفتن اول از همه یه هندونه بخریم تا عطشمون برطرف بشه. جاتون خالی یه هندونه گرفتیمو زدیم به رگ چه حالی می داد.

بعد از اون حسن گفت بریم پیش یه دوچرخه ساز!

گفتم: به چه علت؟ دوچرخه ات مگه خراب شده؟

گفت: نه دفعه پیش که اومده بودیم این دوچرخه ساز، دوچرخه مو بی اجرت تعمیر کرده واسه همین قول داده بودم دفعه بعد که اومدم ارومیه برم دیدنش. خلاصه رفتیم و دوچرخه ساز هم که مرد جوانی بود از دیدنمون خوشحال شد و ازمون پذیرایی کرد.

بعد ازون رفتیم دنبال پاسگاه انتظامی که برادر وحید اونجا خدمت می کرد گشتیم. با هزار زحمت پیداش کردیم و یه ساعتی اونجا بودیم.

بعد از اون گفتیم یه جایی واسه استراحت و اقامت شبمون پیدا کنیم که بچه ها گفتن دفعه قبل ما رفتیم پارک ساحلی خوابیدیم. منم گفتم هر چی شما بگید ولی قبلش بریم یه چیزی بخوریم که دارم از گشنگی میمیرم.

جاتون خالی رفتیم به یه کبابی و دلی از عزا درآوردیم. بعدشم رفتیم پارک ساحلی ارومیه و شب رو همونجا اتراق کردیم.

صبح ساعت 7 بیدار شدیم تا برگردیم. یه کم وسایل صبحانه گرفتیم و راه افتادیم. رسیدیم به اسکله البته اینبار از سمت ارومیه!

سوار لنج شدیم و حدود ساعت 10 از لنج پیاده شدیم اومدیم سمت تبریز. از اسکله زیاد دور نشده بودیم که بچه ها گفتن بریم آب تنی. رفتیم کنار دریا و بچه ها پریدن تو آب به جز من!

بعد حدود دو ساعت به راه افتادیم. اومدیم تا رسیدیم به روستای سرای. ساعت 13 می شد که کنار آلاچیق ها وایستادیم و آب خوردیم و رو سر و صورتمون آب پاشیدیم.

آفتاب بدجور می زد. خیلی گرم بود. بوی کباب شدن خودمو حس می کردم!

زیر آفتاب تا سه راهی جزیره اومدیم و از اونجا پیچیدیم تو جاده اصلی و یواش یواش اومدیم تا بالاخره ساعت 10 شب بود که رسیدیم به خونه. بعد از اون فقط اینو می تونم بگم که تا 2 هفته نتونستم رو زین دوچرخه بشینم و مثل خزندگان شروع کردم به پوست اندازی

تازه دوستان هم وضع چندان قابل تعریفی از من نداشتن!


کلید واژه: سفر با دوچرخه، سفر با دوچرخه به دور دنیا، ایرانگردی با دوچرخه، سایکل توریست دوچرخه سواری، مسافرت با دوچرخه، دور دنیا با دوچرخه، دور ایران با دوچرخه، دور اروپا با دوچرخه، دوچرخه سواران، گردشگری با دوچرخه، طبیعت گردی با دوچرخه، دوچرخه سواری در طبیعت

آغاز سفر (ایوند)

با سلام

من دوچرخه سواری جاده ای رو برای اولین بار با  دوچرخه دماوندم در سال 1381 به همراه دوست خوبم وحید به یکی از روستاهای اطراف تبریز بنام ایوند شروع کردم.

یه توضیح مختصری بدم که دوستم وحید واسه خودش یه کوهنورد حسابیه یعنی بود! سال دوم دبیرستان که درس می خوندم (سال 79-78) با وحید همکلاس بودم. یه روز دم در خونشون رفتم و اون دوچرخه تمام فنردار تایوانی شو نشونم داد. بعد چند روز نمی دونم چطور شد که منم صاحب یه دوچرخه دماوند 26 شدم و ....

ادامه داستان اینطوری شد که: یه روز عصر پنجشنبه الکی الکی به وحید گفتم فردا جمعه است، بیا با دوچرخه بریم دور و بر تبریز از بس داخل شهر گشتیم دیگه فاز نمی ده! که دیدم وحید خودش از من مشتاقتر قبول کرد. خلاصه قرار گذاشتیم  صبح ساعت 6 صبح راه بیفتیم. روستای ایوند تقریبا 45-40 کیلومتر از تبریز فاصله داره.

صبح ساعت 6 با وحید راه افتادیم. داخل شهر نون و حلوا گرفتیم و از شهر خارج شدیم. برای اولین بار که تو جاده رکاب می زدیم از یه طرف ذوق می کردیم و از طرفی می ترسیدیم! از ماشینایی که با سرعت از کنارمون رد می شدن.

خلاصه یواش یواش تا پلیس راه تبریز- مرند رفتیم، از به بعد حدود 10 کیلومتری تا سه راهی ایوند راه بود. بعد از اینکه به سه راهی رسیدیم پیچیدیم سمت چپ و دوباره مسیر 20 کیلومتری تا ده رو رکاب زدیم. جاده بعضی جاها سربالایی داشت که آدمو واقعا خسته می کرد. بالاخره بالای یه سربالایی رسیدیم که بعد اون با یه سرازیری نسبتا طولانی به داخل ده وارد می شد که تو همون سربالایی دیدیم چند تا دوچرخه سوار دیگه وایستادن! تا ما رو دیدن گفتن : آقا راه بسته است! ما هم علت رو پرسیدیم؟ که یه سرباز انتظامی به ما گفت برگردین برین که اهالی ده با هم دعوا کردن که این وسط تمام کاسه کوزه ها رو سر شما می شکنن.

ما هم که بار اول اینطور تو ذوقمون خورده بود دست از پا درازتر برگشتیم. حدود 5 کیلومتری از راه رو برگشته بودیم که یه سه راهی نظرمون رو جلب کرد. وقتی آخر جاده رو گرفتیم دیدیم به دریاچه سد امند که پایین تر از ده ایوند هست ختم می شه. من یه نگاه به وحید کردم و گفتم بریم که با ok وحید راه افتادیم. رفتیم تا به جایی رسیدیم که جاده آسفالت تموم شد و راه خاکی شروع شد. راه خاکی هم سراشیبی بود که دوچرخه ها رو ول کردیم و با سرعت به طرف دریاچه سد حرکت کردیم. دوچرخه با سرعت زیاد که از رو سنگا و ناهمواریا رد می شد درست مثل دانهیل بود. خلاصه به دریاچه رسیدیم. کنار آب بساط صبحانه رو باز کردیم و صبحانه ای خوردیم که جاتون خالی!

بالاخره برگشتیم خونه و اولین سفر با دوچرخه هم شد جزو خاطرات!

اینم بگم که چون اون موقع دوربین عکاسی به اندازه حالا نبود عکسی در دسترس ندارم به بزرگی خودتون ببخشین!


کلید واژه: سفر با دوچرخه، سفر با دوچرخه به دور دنیا، ایرانگردی با دوچرخه، سایکل توریست دوچرخه سواری، مسافرت با دوچرخه، دور دنیا با دوچرخه، دور ایران با دوچرخه، دور اروپا با دوچرخه، دوچرخه سواران، گردشگری با دوچرخه، طبیعت گردی با دوچرخه، دوچرخه سواری در طبیعت

اولین رکاب ها

من سال دوم ابتدایی که بودم دوچرخه سواری رو با دوچرخه پسر همسایمون یاد گرفتم. کوچه ما حالت سراشیبی داره. یادمه که دوچرخه دوستمو می گرفتم و می بردم سر کوچه یعنی بلندترین قسمت کوچمون. بعد سوار دوچرخه می شدم و پاهامو یه مختصری از زمین بلند میکردم و دوچرخه شروع می کرد به حرکت کردن و من فقط باید حفظ تعادل می کردم. اولا این کارو با  گذاشتن پاهام رو زمین انجام می دادم. ولی بعد یواش یواش یاد گرفتم که بدون زمین گذاشتن پا تعادلمو حفظ کنم. بعدها تونستم پاهامو روی رکاب دوچرخه بذارم. اون روز دیگه دوچرخه سواری رو یاد گرفتم و اولین رکابهای دوچرخه رو زدم. یادم می یاد یکی دیگه از همسایه هامون یه بچه کوچولو داشت. منم که دوچرخه رو ول میکردم و با سرعت پایین می اومدم این بچه کوچولوهه پرید جلوی دوچرخه .منم نتونستم ترمز کنم و از روی اون که رو زمین افتاده بود رد شدم. در واقع لهش کردم. خلاصه چشمتون روز بد نبینه تا چند روز از ترس کتک تو کوچه نرفتم. تا اینکه یه روز مادرم بهم گفت که اون روز چه اتفاقی افتاده بود؟ با دوچرخه زدی به بچه مردم، اونم افتاده سرش شکسته. باید بری از مادرش معذرت بخوای.
خلاصه با ترس و لرز همراه مادرم به خونه اونا رفتیم و و من هم از مادر اون بچه معذرت خواستم و اونم انصافا عذر منو پذیرفت.
البته از مادرم کتک آنچنانی که تا آخر عمر از یادم نره نخوردم یعنی چیزی راجع به این موضوع به ذهنم نمی یاد و فکر می کنم این خودش عامل مهمی بوده که من تا الان که 25 سالمه از دوچرخه سواری لذت ببرم.
خلاصه اینکه تابستان اون سالی که دوم دبستان می خوندم بعد از گرفتن کارنامه و نمرات 20 داخل کارنامه (یادش بخیر) و با علم به اینکه دوچرخه سواری رو یاد گرفتم والدینم تصمیم به خرید دوچرخه گرفتن. البته من خبر نداشتم. که یه شب تابستون وقتی پدرم از سر کار برگشت وقتی اومد داخل خونه دیدم  که یه دوچرخه سیاه رنگ قشنگ تو دستشه. بعدها فهمیدم به اون نوع دوچرخه می گن BMX تایر 16، با همون شادی بچگانه دوچرخه رو گرفتم و فوری سوارش شدم و توی خونه چند تا دور باهاش زدم که پدرم گفت بقیه اشو بذار واسه فردا می بری کوچه می رونی. شب دوچرخه رو گذاشتم بالای سرم و خوابیدم. نمی دونم کی صبح شد. صبحانه نخورده دوچرخه رو با هزار زحمت و کمک مادرم از پله ها پایین بردیم و رسیدیم به کوچه. دلم نمی یومد لاستیکای تمیز دوچرخه رو کثیف کنم ولی دل به دریا زدمو افتتاحش کردم. چه حالی می داد بدون منت دوچرخه سواری کردن. فکر کنم سر خودتون این بلا اومده باشه که دوچرخه دوستتونو گرفته باشین تا یه دوری بزنین اونم راه افتاده باشه دنبالتون و هی از دوچرخش گرفته باشه و گفته باشه: زود باش زودباش الان مامانم یا بابام می بینه!!!! البته در اینجا از پسر همسایمون که اسمش فرهاد بود تشکر می کنم که بهم کمک کرد دوچرخه سواری رو یاد بگیرم.
فکر کنم این تاحدودی برای شروع بد نباشه خلاصه باید بدونیم از کجا اومدیم و به کجا   می خوایم بریم. من که از اولش دوچرخه سوار جاده ای یا سایکل توریست نبودم.
در آخر این مطلب می خوام حتما نظر بدین ممنون!

بنام خدا

با سلام

این اولین وبلاگ من در مورد سفر با دوچرخه یا همون سایکل  توریسته. در این وبلاگ می خوام راجع به سفرهام و اطلاعات مختصری که در مورد این ورزش به دست آوردم در اختیارعلاقمندان محترم قرار بدم.

از دوستانی هم که به قول معروف دو تا پیرهن بیشترازما پاره کردن دعوت می کنم در هرچه غنی تر کردن این وبلاگ به من کمک بکنن.