سفر به مشهد ۴

سلام دوستان

ادامه سفر:

حالا داریم رکاب می زنیم(1386/5/17):

توی یه پمپ بنزین تو خطبه سرا واسه صبحانه اتراق کردیم.

یه سنجاقکی بود که هی مزاحم میشد. نماز خانه پمپ بنزین هم خیلی کثیف بود

وحید میخواست موبایلشو شارژ بکنه که نشد. همونجا به وحید زنگ زدن که می خوان از کار بیکارش بکنن و اعصاب وحید بهم ریخت به تبع اون منم ناراحت شدم ولی چاره ای نبود. یکم بهش دلداری دادم تا سفرمون زهر نشه

همین باعث شد که عجله برای رسیدن به مشهد بیشتر بشه! (بر پدر مادر مردم آزار لعنت)

تو روز اول رکاب زدن با هم قرار گذاشتیم که بعد از هر 50 کیلومتر رکاب زدن استراحت بکنیم.

بعد صبحانه دوباره شروع به رکاب زدن کردیم. ساعت حدود 14 بود که به سه راهی گیسوم رسیدیم. به وحید گفتم بریم لب دریا واسه آب تنی. آخه بدجور عرق کرده بودیم. البته اینو بگم که وحید اصلا گیسوم نرفته بود. ولی من یه بار با خانواده رفته بودم و فقط یادم میومد که یه سه راهی داره.

پیچیدیم داخل و حالا رکاب نزن کی رکاب بزن!

تو راه با وحید قرار گذاشتیم که با لباس بریم تو آب. خلاصه رسیدیم و دوچرخه ها رو به یه کنده بزرگ درخت لب دریا تکیه دادیم و جاتون خالی پریدیم تو آب! وای که چه حالی داد

یک ساعتی تو آب بودیم. بعد تو راه برگشت دو جوون موتورسوار به ما گفتن که شما از داخل روستا اومدید راه اصلی گیسوم 5 کیلومتر جلوتر بود! (میگم آخه این راه شبیه اون راهی که قبلا دیده بودم نیست!)

واسه همین مجبور شدیم 5 کیلومتر رو شنهای کنار ساحل رکاب بزنیم که واسه خودش ,عالمی داشت.

رسیدیم به جاده گیسوم. چه جاده باحالی. یه جاده از وسط جنگل. درختای سر به فلک کشیده. خنکی جنگل با سکوت کم و بیش خوشایندش. البته چرا کم و بیش؟

برای اینکه بعضی خانواده ها مشغول "توپس توپس" بودن!!!!!!!

رسیدیم به جاده اصلی به طرف بندر انزلی. توی جاده از کنار تابلوی تالاب انزلی گذشتیم ولی چون وقت نداشتیم دیگه نتونستیم بریم تماشا!

کیلومترهای پایانی خیلی سخت میگذشت. انگار هر قدر که رکاب می زدیم جاده کش میومد.

باد هم از روبرو اذیت میکرد و ما به امید اینکه توی خوابگاه تربیت بدنی شب رو صبح خواهیم کرد چه برنامه هایی میریختیم.

چون روز اول رکاب زدنمون بود خیلی خسته شده بودیم و یه حموم، حسابی حال میداد.

بالاخره رسیدیم بندر انزلی. ورودی شهر از مردم آدرس تربیت بدنی رو میگرفتیم که یا اکثرا بلد نبودن  یا آدرس غلط میدادن. طوریکه آدرس دو نفر کاملا برعکس همدیگه بود.

بعد از کلی گشتن که نتونستیم پیدا کنیم از یه جوون موتورسوار کمک خواستیم و اون ما رو به استادیوم بندر انزلی رسوند.

جلوی در استادیوم ایستادیم و من با نامه تربیت بدنی مخصوص انزلی که از تبریز گرفته بودم، رفتم داخل که نگهبان پیری جلومو گرفت و گفت: کجا؟

منم توضیح دادم که برای گرفتن اتاق اومدیم که ایشون گفتند اینجا فکر نمی کنم جایی بدن و گفت که مسئول تربیت بدنی بندر انزلی داخل محوطه استادیوم در حال ورزشه.

با وحید رفتیم داخل و از پشت فنس های کنار زمین چمن بهمون نشون دادن که مسئول کدومه.

منتظر شدیم تا بعد 2، 3 دور که ورزش تموم شد اومد و ما هم رفتیم جلو و نامه رو دادم بهش و گفتم که بهمون کمک بکنه.

نامه رو گرفت و یه نگاهی بهش انداخت و گفت: جایی برای شما نداریم!

منم گفتم حالا اتاق نشد حداقل اجازه بدین داخل محوطه استادیوم چادر بزنیم که با عصبانیت گفت که : گفتم که جا برای شما نداریم!

یه آقای هم سن و سال که اوضاع رو دید ما رو برد به اتاقش. یادم نیست که مسئول چه هیئتی بود ولی خیلی خوش اخلاق و خوش برخورد بود. از طرز برخورد مسئول تربیت بدنی بندر انزلی معذرت خواست و تعارف کرد: امشب بریم خونه ما مهمون ما باشید.

خلاصه یکم درد دل کردیم و ازش خداحافظی کردیم و از استادیوم اومدیم بیرون. هوا تاریک شده بود. یه فکری به سرم زد. به وحید گفتم بریم تا خروجی شهر. تو مسیر اگه پارکی جایی پیدا کردیم اتراق می کنیم. اگر هم نشد خلاصه یه جایی پیدا می کنیم. همینطور داشتیم می رفتیم که رسیدیم به میدان قو انزلی. دیدیم اونجا یه مسجد و مقبره ای هست. رفتیم داخل و شام خوردیم و تصمیم گرفتیم همونجا بمونیم. وحید با لباس دوچرخه سواری رفت تا از نگهبان بپرس ببینه می تونیم شبو اونجا بمونیم یا نه؟

من سرگرم جمع کردن وسایل بودم که یهو صدای داد و فریاد شنیدم. برگشتم دیدم که خادم سر وحید داره داد میکشه که این چه وضعیه تو مکان مقدس؟ از اینجا برو بیرون!

خلاصه وحیدم برگشت و دوچرخه شو برداشت و رفت بیرون از محوطه. منم مجبور شدم برم. رفتیم روبروی مسجد اونور میدان و دیدیم که یه جایی هست که چند تا خانواده چادر زدن. ما هم یکم اون طرفتر چادر زدیم و دوچرخه ها رو بهم قفل کردیم. چون نگران دوچرخه ها بودیم گفتیم یکیمون بیرون بخوابه. چون شب قبل من تو چادر خوابیده بودم به وحید گفتم امشب تو چادر بخوابه و من بیرون. خلاصه تا ساعت 12، 1 شب همینطور بر تعداد خانواده ها افزوده شد. صبح ساعت 6 بیدار شدم و وحیدم به زور بیدار کردم.

خلاصه دومین شبمون اینطوری گذشت.

نتیجه اینکه: باید خودتون رو برای هر جور شرایط پیش بینی نشده آماده کنید. مهم اینه، بد یا خوب همش خاطره است. الان که من به اون شب فکر می کنم خندم میگیره.


بقیه اش برای بعد

فعلا بای بای


سفر به مشهد ۳

سلام دوستان شرمنده که دیر به دیر آپ می کنم.

اول یه توضیح بدم که عکسای این سفر رو دارم آماده می کنم. احتمالا در آخرین پست این سفر همشونو آپ کنم.

حالا ادامه:

بالاخره اتوبوس راه افتاد. ساعت 9 صبح رسیدیم سراب. اتوبوس واسه صبحانه 20- 15 دقیقه ای توقف کرد. با وحید 2 تا چای و 1 بسته بیسکویت گرفتیم و خوردیم. نمیدونم چرا میل نداشتیم. فکر کنم جوگیر شده بودیم!

دوباره به راه افتادیم. کمک راننده به ما گفته بود که امکان داره پلیس راه به خاطر بار(دوچرخه ها) روی سقف جریمه بکنه و قیمت جریمه هم 20 هزار تومنه! ما هم خدا خدا میکردیم که همچین اتفاقی نیفته که خوشبختانه نیفتاد.

حدود ساعت 11 رسیدیم به اردبیل. 15 دقیقه ای توی ترمینال اردبیل توقف کردیم و بعد دوباره راه افتادیم. تو مسیر که از گردنه حیران عبور میکردیم وحید با موبایلش شروع کرد به عکس گرفتن. کمک راننده بعضی وقتا از پنجره آویزون میشد و به دوچرخه ها یه نگاهی می انداخت. بعد بهمون می گفت چرخ دوچرخه ها همچین می چرخه که نگو! راست می گفت چرخ جلو دوچرخه ها آزاد بود و باد که بهشون می خورد باعث حرکتشون میشد.

خلاصه ساعت 13 رسیدیم ترمینال آستارا.

بعد اینکه مسافرا رفتن و دوچرخه های ما از آسمون به زمین پا نهادند و از اونجایی که وسایلمون بهم ریخته بود مجبور شدیم که دوباره اونا رو مرتب بکنیم.

هوا بدجور گرم و شرجی بود. با وحید کل وسایل رو ریختیم رو زمین و از نو شروع کردیم به مرتب کردنشون. حدود ۲ ساعت معطل شدیم. بعد هم گرسنگی بهمون دست داد. دم در ترمینال یه آژانس مسافرتی بود که وحید رفت تا ازشون بپرسه که شب کجا می تونیم بریم؟

اونام گفتن شب برید کنار دریا چادر بزنید. تو این اوضاع و احوال صبحت وحید گل انداخته بود و منم که زیر آفتاب وایستاده بودم سر وحید داد زدم

یه دوری تو شهر زدیم و رفتیم لب دریا یه وراندازی کردیم ولی چون زود بود برگشتیم. بعد گفتیم اول به این شکممون یه خدمتی بکنیم. از بین چند تا کبابی که بود یکی رو انتخاب کردیم و رفتیم داخل. چشمتون روز بد نبینه! فقط اینو بگم که نونِ کبابو خوردیم و خود کباب رو دادیم پیشی بخوره که اونم نخورد!!!!!!

خلاصه به اصرار من رفته بودیم کبابی واسه همین آقا وحیدم بهونه دستش اومد که عوض داد زدنمو دربیاره!

همونجا تصمیم گرفتیم که از این به بعد خودمون غذا درست کنیم.

وحید گفت که شام با اون و یه سری لوازم خریدیم و رفتیم لب دریا. بدجور شلوغ بود. ما هم هوس آب تنی کردیم. بغل یه تشکیلات بستنی فروشی دوچرخه ها رو گذاشتیم و چادر زدیم.

فقط اینو بگم که زدیم به آب! جاتون خالی بدجور چسبید. آب خنک تو هوای گرم.

3-2 ساعتی گذشت. هوا کم کم داشت تاریک می شد.با طناب یه محدوده ای درست کرده بودن که مثلا این ور طناب امنیت داره اونورش نداره و برای یه شب خوابیدن پشت طناب 1000 تومن ازمون گرفتن.

واسه شام وحید، یه چیز اختراعی درست کرد. هنوز اسمی براش کشف نکردیم که مخلفاتش عبارت بودن از: سیب زمینی، پیاز، گوجه فرنگی، کنسرو لوبیا و تن ماهی که همشو تو یه تابه کوچیک جا داد و رو اجاق خوراک پزیش پخت. ولی از نهار خیلی بهتر بود! بعد شام بردم ظرفا رو بشورم که لیوان وحید از دستم سر خورد و به دیار باقی شتافت!

گرفتیم خوابیدیم تا صبح شروع به رکاب زدن بکنیم. ساعت 6 صبح بیدار شدم و یه آبی به دست و صورتم زدم و اومدم وحید رو بیدار کنم که ساعت 6:30 موفق به اینکار بزرگ شدم.

من عجله می کردم که زود راه بیفتیم ولی آقا وحید تازه داشت آجیل می خورد و به منم تعارف می کرد که من از اینکارش حرص می گرفت!

خلاصه ساعت 7:30 وسایل رو جمع کردیم و راه افتادیم. افتادیم تو خیابون اصلی به سمت رشت. به یه نونوایی رسیدیم و 2- 3 تا نون گرفتیم و ادامه دادیم. حدود 5 کیلومتر بعد رسیدیم پلیس راه آستارا-رشت پریدم و برگه ها رو دادم که مهر بزنن. مسئول ثبت ساعت با شوخی گفت مگه شما کامیون هستین که برگه مهر میکنین؟ بعد گفت چیکار بکنم؟

منم چون بار اولم بود گفتم نمی دونم فقط مهر و تاریخ بزن و اینجا بود که اولین مهر سفر رو دریافت کردیم!


بقیه اش برای بعد ممنون از حوصلتون


علم و فناوری در ساخت دوچرخه

با سلام خدمت دوستان و عرض تبریک سال نو میلادی ۲۰۱۰

اینبار می خوام چند تا عکس براتون بزارم که در نوع خودشون جالبه!

   














اینام واسه خودشون عالمی دارنا. اینا کجان ما کجاییم؟ من به شخصه افرادی رو میشناسم با اینکه به دوچرخه سواری علاقه دارن ولی خجالت می کشن که سوار دوچرخه بشن!


ساخت جعبه کمک های اولیه و لوازم بقا

محتویات کیف کمک های اولیه

1. راهنمای استفاده از کیت

2. لیست لوازم کمکهای اولیه

3. لیست لوازم بقاء 4.کیف لوازم


لوازم کمکهای اولیه:

1- چسب زخم بندی 5 عدد

2- چسب رولی کوچک پارچه ای 1 عدد

3- باند کشی 5 سانت 1 عدد

4-گاز استریل 4 عدد

5- پماد سوختگی 1 عدد

6-پماد بتادین یا تترا سیکلین 1 عدد

7-آبسلانگ 2 عدد (چوب هایی شبیه چوب بستنی کیم که برای معاینه گلو استفاده می شود)

8- پنس 1 عدد

9- قیچی 1 عدد

10- پد الکله آنتی سپتیک 1 بسته

11- قرص استامینوفن ساده 6 عدد

12- قرص متوکلوپرامید 6 عدد

13- قرص راینیتدین 6 عدد

14- پرل نیتروگلیسیرین 6 عدد

15- باند ساده 10سانت 1 عدد

16- قرص آنتی اسید 6 عدد

17- قرص استازولامید 6 عدد

18- قرص دیفنوکسیلات 6 عدد

19- مشمع ضد درد 1عدد

20- پودر او.آر.اس 2 بسته


لوازم بقا :

1-سوت 1عدد

2-چراق قوه + باتری

3-کبریت 1 بسته

4-دستمال کاغذی 1بسته

5-پلاستیک ضد آب بزرگ 2عدد

6-نخ و سوزن 1عدد

7-دستکش معاینه لاتکس یکبار مصرف 1 جفت

8-قرص کلر 4عدد

9-فندک 1عدد

10-سنجاق قفلی 3عدد

11-نی 2عدد

12-پد ضد سرما زدگی انگشتان 1بسته

13-کیسه خواب اورژانس 1عدد

14-قطب نما 1عدد

15-چاقوی چند منظوره 1عدد

  16-مداد و یادداشت 1عدد

17- قرص الکل جامد 4عدد

18- مواد غذایی فشرده شده 4عدد


راهنمای مصرف کمک های اولیه:

1-با استفاده از دو دستکش معاینه شرایط تمیز بودن محیط زخم بندی را رعایت فرمایید.

2-از چسب رولی پارچه ای در موارد زخم بندی ها، آتل بندی ها و هم چنین در ترمیم چادر و کیسه خواب و غیره می توانید استفاده نمایید.

3-پس از مصرف پمادها درب آنها را محکم ببندید تا از نشت و آلوده کردن سایر لوازم پیشگیری شود.

4-از آبسلانگ جهت اتل بندی انگشتان صدمه دیده می توان استفاده کرد.


راهنمای مصرف داروها:

موارد مصرف قرصها به شرح زیر است:

1-قرص استامینوفن هر 6 ساعت برای (سر درد - التهاب - سرما خوردگی - کوفتگی)

2-قرص متو کلو پرامید هر 6 ساعت برای (سرگیجه - تهوع - استفراغ)

3-قرص رانیتیدین قبل از غذا برای (سوزش سر دل - تهوع - درد سر دل - زخم معده)

4-قرص آنتی اسید بعد از غذا 1-2 عدد برای (ترش کردن - سوزش سر دل)

5-قرص دیفنوکسیلات هر 6 ساعت 1عدد برای (دل درد - اسهال - دل پیچه)

6-قرص استازولامید هر 6 ساعت 1 عدد برای (ارتفاع زدگی - بی خوابی در ارتقاع - سردرد در ارتفاع)

7-پرل TNG هر 5 دقیقه زیر زبانی حداکثر تا 3 عدد برای (درد سینه یا سابقه مشکل قلبی - درد قفسه سینه با حالت تهوع و تنگی نفس و عرق سرد)


تذکرات:

1- با توجه به تاریخ انقضای داروها، باید هر 6 ماه با کنترل داروها، داروهای تاریخ گذشته از دور مصرف خارج و داروهایی با تاریخ اعتبار جدید جایگزین شوند.
2- بهتر است کیف امداد در دمایی بین 2 تا 30 درجه سانتیگراد نگهداری شود.

3- هنگامی که چراغ قوه را استفاده نمی کنید، بهتر است باطری های آن را خارج کرده و پیش از هر برنامه باطری نو در آن جایگزین کنید.

4- در صورت مصرف هر کدام از لوازم کیف امداد و نجات، باید در نزدیک ترین زمان و پیش از شروع برنامه ی بعدی آن وسیله را جایگزین کرد.

5- پیش از شروع هر برنامه همه ی لوازم کیف امداد و نجات را با فهرستی که از پیش تهیه کرده اید، کنترل کنید تا موردی جا نماند.

6- داشتن نقشه در جهت یابی و پیدا کردن مسیر صحیح در برنامه ها در درجه نخست قراردارد.


منبع(پایگاه اطلاع رسانی پزشکی کوهستان ایران)

سفر به مشهد ۲

سلام دوستان

تعدادی مسائل تکمیلی پیدا کردم که تو پستهای بعدی براتون می نویسم.

ادامه سفر:

تا حد امکان وسایل سفر رو آماده کردیم. ولی مطلبی شنیده بودیم که ما رو به فکر انداخت.

{اگه قصد خروج از کشور دارید باید ۱۷۰۰ کیلومتر داخل کشور رکاب زده باشید}

نکته جالبی بود و پیگیر شدیم تا ببینیم چیکار باید بکنیم که بهمون گفتن با فدراسیون دوچرخه سواری هماهنگ کنید. خلاصه شماره فدراسیون رو پیدا کردم و زنگ زدم. بهم گفتن باید مدارک لازم رو بیاری فدراسیون تا بهت مجوز بدیم. یکی از دوستان صمیمیم بنام جواد رحیمی داشت میرفت تهران که منم فرصت رو غنیمت شمردم و مدارک رو دادم بهش که ببره فدراسیون. یه هفته بعد که برگشت دیدم دو تا کارت کمیته سایکل توریست به همراه دو صفحه A4 بهش دادن و توضیح داد که این دو تا صفحه واسه اینکه هرجا رسیدین پلیس راه ببرین و ثبت ساعت بکنین.

خلاصه؛ دیگه آماده سفر بودیم. مسیرمون از آستارا شروع می شد. علت اینکه از آستارا شروع کردیم این بود که چون آقا وحید کارمند تشریف داشتن و به علت محدودیت در مرخصی و اینکه مسیر تبریز تا آستارا یکمی سخت تشریف دارن می خواستیم که سفرمون زیاد طول نکشه. طبق برنامه ریزیمون واسه رسیدن به مشهد حدود 15 روز زمان محاسبه کرده بودیم.

تصمیم اصلی برای حرکت اوایل مرداد تا 10 مرداد بود که بعلت بعضی مشکلات به تعویق افتاد تا اینکه بالاخره تصمیم قطعی این شد که در تاریخ 15 یا 1386/5/16 حرکت کنیم.

تاریخ 86/5/15 پدرم دوتا بلیط تبریز-آستارا سفارش داده بود و قرار شد ما 86/5/16 صبح ساعت 6/30 صبح از ترمینال تبریز حرکت کنیم. البته قبلا هماهنگ شده بود که ما دوتا دوچرخه و وسایل داریم.

شب تا صبح خوابم نبرد که فکر کنم به خاطر ترشح آدرنالین بود که سفر کرده ها به خوبی با این مطلب آشنایی دارن!

صبح با بدرقه مادر و آب پاشیدن پشت سرم قدم تو راه گذاشتم. البته اینم بگم که شب حدود 1 تا 2 ساعت ور رفتم تا خورجینم رو سوار دوچرخه بکنم و وسایل رو توش جا بدم. ساعت 3 خوابیدم و 5 بیدار شدم. قرار بود ساعت 5 دم در وحید اینا باشم که من تازه 5:15 به راه افتادم دوچرخه با دست بردم چون خیلی سنگین شده بود دوتا ترکبند بسته بودم یکی عقب و یکی جلو.

5:30 رسیدم دیدم پدر وحید کوچه است بهم گفت وحید تازه از خواب بیدار شده الان میاد.

وحید اومد و دیدم دوچرخه اشو با پلاستیک حبابدار(از اونایی که ترکوندنشون حال میده) باندپیچی کرده، پس دوچرخه من چی؟

تنه دوچرخه منم  پوشوندیم که موقع حمل، تنه آسیب نبینه.

با پدر و مادر وحید هم خداحافظی کردیم و یه بارم اونا پشت سرمون آب پاشیدن و راه افتادیم. از اتوبان شهید کسایی رفتیم تا ترمینال. 5:40 رسیدیم رفتیم به سکویی که گفته بودن اتوبوس آستارا میاد اونجا، ولی خالی بود. دو احتمال دادیم یا اتوبوس رفته یا نیومده!

وحید رفت تا بلیط ها رو بگیره و خبر بگیره که بعد 15 دقیقه برگشت و گفت که راننده اتوبوس 8000 تومان پول میگیره تازه اگه جا باشه. در ضمن اتوبوس جایگاه روبرو وایستاده، رفتیم جلو و با راننده صحبت کردیم و کمک راننده گفت تو جعبه جا نمیشن باید بذاریم رو سقف؛ ما هم چاره ای نداشتیم پس قبول کردیم. بالاخره اتوبوس ساعت 6:45 حرکت کرد.

بقیه اش واسه بعد!!!!!!!!!!!!




ادامه مطلب ...

سفر به مشهد ۱

با سلام خدمت دوستان عزیز

اینبار می خوام ماجرای سفر به مشهد رو بگم که در سال ۱۳۸۶ انجام یافته!

یه نکته ای اول از همه خدمت دوستان بگم. متاسفانه متاسفانه و صد البته تاسف که در ایران نسبت به خاطره نویسی و ثبت وقایع روزمره اصلا توجهی نمی شه.

یعنی چی؟

یعنی اینکه از اول به کودکی که می خواد خوندن و نوشتن یاد بگیره یاد نمی دن که بچه خوب و نازنین خاطرات و وقایع روزمره تو یادداشت بکن. تو که می خوای خوندن و نوشتن یاد بگیری اینکار برات می تونه مفید باشه! حیف که کسی نیست تا بگه!!!!!!!!!!!!!!!!

خلاصه من و دوستم وحید هم دچار این بی توجهی هستیم و تا حالا هرچی نوشتم با توکل به حافظه بوده (ایول حافظه)

حالا هرچی؛ 

از تیرماه سال ۱۳۸۶ یواش یواش زمزمه های سفر بین من و وحید پچ پچ میشد. به هر کی میگفتیم با خنده می گفت پسر کار شما نیست و از این حرفها!

تا اینکه اینقدر این حرفا رو به ما گفتن تا به رگ غیرتمون برخورد و کارو جدی گرفتیم.

اولش از همه گفتیم بریم از سازمان تربیت بدنی استان آذربایجانشرقی کمک بخوایم حداقل واسه جا و مکان که اونم با کمک پارتی که تو سازمان یافتیم حدود ۱۰۱ عدد نامه به ادارات و تبعات این سازمان در استانهای مسیرمون تا مشهد نوشته شد که مثلا در این مورد کمک بکنن. البته در آخر بهمون گفته شد که احتمال همکاری ۱۰۰٪ ندین!؟ (تا اینجا رو به یاد داشته باشید)

خلاصه رفتیم سراغ بقیه کارا که اول از همه خرید یه دوچرخه برای وحید بود. من از حدود یک سال قبل یه دوچرخه ژیتان آکسترال ۱۰ گرفته بودم. که وحید هم با توجه به این مارک یه ژیتان آکسترال ۴۰ گرفت. خلاصه بعدش رفتیم دنبال خورجین و وسایل دیگه. وسایلی که تو این جور سفر ها به درد می خوره عبارتند از:

۱- اول از همه یه دوچرخه خوب و مناسب سفر(قویا تذکر میدم فنردار نباشه و فقط دوشاخ جلو فنردار باشه حتی الامکان با قابلیت قفل شدن)

۲- چادر دو نفره یا یک نفره (جنس خوب و گرون بخرید به نفعتونه!)

۳- کیسه خواب خوب

۴- زیر انداز کوهنوردی (نه از این حصیر پلاستیکیا!)

۵- چراغ خوراک پزی کوهنوردی به همراه کپسول اضافی یکبار مصرف

۶- یک دست لباس مخصوص دوچرخه و یک دست لباش ورزشی برای وقتی که پیاده گز می کنین!

۷- مقداری پول همراهتون باشه(۳۰-۲۰ تومن) و کلی پول تو حسابتون!

۸- بخش خورد وخوراک رو حتی الامکان به مقدار مصرف و تو راه تهیه کنید. بیسکویت و آب معدنی همیشه همراه تون باشه. اگه یه زمانی هوس چلوکباب کردین از رستوران های معتبر تهیه کنید ولی اگه هوس نکردین خودتون با اون چراغ خوراک پزیتون تهیه بفرمائید!

۹- وسایل کمکهای اولیه و از اونجایی که همه تو ایران واسه خودشون یه پا دکترن چند تا داروی سرما خوردگی و روم به دیوار و از این جور چیزا بردارین!

خلاصه سعی نکنید هر چیزی که دم دستتونه بردارید چون هرچی سنگینتر بشه خودتون باید زحمتشو بکشین.

فعلا خسته شدم بقیه ش بمونه واسه بعد!!!!!!!!!!!!